خبرگزاری حوزه | والقلم و ما یسطرون۱؛در هفته کتاب و کتابخوانی هستیم؛ اما گویا کتاب همچنان در بین ما مهجور است. کتابی که بهخصوص در شرایط ناگوار این روزها میتواند آرامشبخش و همدم تنهایی کرونایی انسان باشد، روزبهروز از ارزشش نزد ما کاسته شده و بر غمِ غربت و فراق ما افزوده میگردد. درحالیکه در این شرایط باید بیشازپیش در اندیشه خوراک سالم برای جان خسته و روح آشفتهی خویش باشیم: از آنهایی تعجب میکنم که درباره غذای جسم خود دقت میکنند؛ اما به غذای روح خود نمیاندیشند .۲
باوجودآنکه اهمیت خوانش کتاب سالم و جانافزا برای ما پوشیده نیست؛ اما همچنان گاهوبیگاه، روح و فکر خود را با خوراکهای شبههناک از فضاهای آلوده مجازی تیره میکنیم یا ذهن و فکر خود را از طعامی لذیذ و سالم محروم میکنیم. اگر مانند شکم خالی، ذهن خالی هم برایمان دغدغه شود هیچگاه از کتاب فرار نخواهیم کرد:
کتاب از دست دادن سسترایی است که اغلب خوی مردم بی وفاییست (سعدی)
کتاب نور میدهد برای یافتن مسیر، فکر میدهد برای اندیشیدن، بال میدهد برای پرواز، پای میدهد برای دویدن...
کتاب برای خوابیدن نیست برای بیدار شدن است، همنشینی است که تو را خسته نمیکند، همدمی است که آزردهات نمیکند:
حریفی که از وی نیازرد کس بسی آزمودم، کتاب است و بس (فخرالدین عراقی)
این فانوس هدایتگر، میتواند ما را در راه معنایابی زندگی یاری کند و از پوچی و بیهودگی و بیمعنایی زندگی نجات دهد. بیزبانی سرشار از سخن است که ما را از رنج نادانی به لذت دانایی میکشاند و از درهای تاریک در مشکلات زندگی یا زمینی صاف در روزمرگی، به کوه بلند علم و حقیقت میرساند. 《و آیا کسانی دانایان با نادانان برابرند؟ ۳ و آیا بینایان با نابینایان یکسان هستند؟۴
ارزش و علم و دانش تا آنجاست که پیامبر رحمت و مهربانی به امت خویش میفرماید: در حالی صبح کن و روزت را بگذران که یا عالم باشی یا علمآموز، بپرهیز از اینکه عمرت در لذتهای غفلت زا و کامجوئیهای زیانبخش سپری گردد۵
چرا بااینهمه فایدههای کتاب و ارزشمندی مطالعه، باز ما از آن غافلیم؟ چرا کم میخوانیم؟ چرا لذت نمیبریم؟ جوابش بسیار ساده است: چون ما در سخن، دربارهی ارزشمندی کتاب شعار میدهیم اما در حقیقت، ارزش آن را نشناختهایم... باید عاشق کتاب شویم، و باید با آن انس بگیریم.
انیس کنج تنهایی کتاب است فروغ صبح دانایی کتاب است
بود بیمزد و منت اوستادی ز دانش بخشدت هر دم گشادی (جامی)
از نگاه عقلی و فلسفی هر کاری، غایتی دارد. و برای رسیدن بهغایت، باید شوق باشد. از شوق، اراده میآید و اراده، منجر به حرکت میشود و حرکت، لازمهی رسیدن بهغایت مطلوب است. ما اگر متوجه شویم که با کتاب آرامش پیدا میکنیم۷ و راه نجات فکر ما و یافتن مسیر درست زندگی با خواندن کتاب هموار میشود، با شوق و عشقی که برایمان پدید میآید بهسوی آن حرکت میکنیم و از این مونس شفیق جدا نخواهیم شد و کتاب میشود یار بالینی ما.
نیست کاری به دو رویان جهانم صائب روی دل از همه عالم به کتابست مرا (صائب تبریزی)
اگر عاشق باشیم، دیگر از گرانی کتاب نمینالیم. چون میدانیم کتاب گران است اما کتاب نخریدن، گرانتر است. آیا میدانیم نخریدن کتاب و نخواندن آنچه بر سر ما میآورد؟! نادانی، بیفکری، بیفرهنگی، بی... . بهیقین عامل اصلی، دوری از کتاب گرانی آن نیست؛ بلکه نداشتن شوق و نبردن لذت است...
مگر میشود کسی شوق کتاب داشته باشد و از خواندن کتاب لذت برده باشد و معنای خواندن و فهمیدن را دانسته باشد اما حتی به خود زحمت عضویت در کتابخانهای را ندهد و بهراحتی از کتاب بگریزد؟!
باید کودکانمان را با عشق به کتاب و انس بامطالعه تربیت کنیم... اگر آینده کودکانمان و کشور و فرهنگمان برای ما مهم است باید از همان خردسالی، عشق ورزیدن به کتاب را به کودک منتقل کنیم و مسیر لذت بردن از کتاب را برایش هموار کنیم. فیلسوفانی مانند ارسطو معتقدند تربیت کودکان در کودکی باید با فرآیند《عادت دادن》کودک به انجام کارهای خوب و دور کردن از کارهای ناپسند باشد تا بهاینترتیب، شخصیت و منش نیکویی و فضایل در کودک شکل بگیرد.۸
اگر ما هم کودکانمان را از همان خردسالی و کودکی بهجای عشق به گوشی و بازیهای رایانهای و غرق کردن در فضاهای مجازی، با کتاب آشنا کنیم و به ارتباط با کتاب یا بازیهای مفید عادت دهیم و این عادت را با عشق در کودک نهادینه کنیم و کودک از این انس و عادت و عشق، لذت ببرد، دیگر فرار از کتاب و بیعلاقگی به مطالعه را در نسلهای آینده کمتر شاهد خواهیم بود.
و چه زیباست داستانی که مولوی بر مبنای《عادت به بوی خوش و بوی بد》 بیان میکند و از دباغی میگوید که به دلیل شغلش به بوی مدفوع حیوانات عادت کرده بود. مرد دباغ وقتی از کنار بازار عطرفروشان عبور میکرد طاقت بوی خوش را نداشت و بیهوش شد. مردم که نمیدانستند او چرا بیهوش شده، هرچه تلاش کردند تا او را به هوش آورند فایده نداشت. تا اینکه برادر دباغ باخبر شد و مخفیانه مدفوع بدبوی سگی را کنار بینی برادر گذاشت. دباغ با بوییدن بوی تعفن به هوش آمد و حالش خوب شد.۹
این داستان ما را متوجه این حقیقت میکند که انسان به هرچه عادت کند به آن خو میگیرد و تغییر عادت، مشکل است؛ و چه خوب است که انسان از همان کودکی با بوی خوش دانایی و عطر جانافزای تفکر، مأنوس و همراه و دمخور شود.
از هماکنون برای تربیت نسلی عاشق کتاب، همت و تلاش کنیم و کودکانمان را به بوی خوش کتاب عادت دهیم، از بوی متعفن نادانی دور کنیم و لذت دانایی را به آنها بچشانیم.
پی نوشت ها:
۱. سوره قلم، آیه ۱
۲. عَجِبْتُ لِمَنْ یَتَفَکَّرُ فی مَأْکُولِه کَیْفَ لا یَتَفَکَّرُ فی مَعْقُولِهِ، فَیُجَنِّبُ بَطْنَهُ ما یُؤْذیهِ وَیُودِعُ صَدْرَهُ ما یُرْدِیهِ. بحارالانوار: ج ۱، ص ۲۱۸
۳. هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون. (زمر، ۹)
۴. و ما یستوی الاعمی و البصیر. (غافر، ۵۸)
۵. مشکوه الانوار، ص ۱۳۳
۶. نهایه الحکمه، طباطبایی محمدحسین، مرحله ۸، فصل ۱۱.
۷. امام علی (ع): کسی که با کتابها خود را آرامش دهد، هیچ آرامشی را از دست ندهد. (شرح غررالحکم ۵⁄٢٣٣).
۸. ارسطو، سیاست، ترجمه عنایت، انتشارات علمی و فرهنگی ص ۴۲۶.
۹. مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بخش ۱۱.
حجت الاسلام محمدباقر نائیجی